تیر ۰۷، ۱۳۸۴

فروشنده



ایمانمان را به لقمه نانی فروختیم
تا مبادا گشنه بمانیم...
خدایمان را به قطره ای آبی فروختیم
تا مبادا تشنه بمانیم.......
وجودمان را به ارضایی حیوانی فروختیم
تا مبادا انسان بمانیم.....

...بخشی از داستان کوتاه تاریک خانه اثری از صادق هدایت بزرگ


(( میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سوراخی فرو برم،تو تاریکی خودم غوطه ور بشم در خودم قوام بیام.
چون همونطوری که تو تاریک خونه عکس روی شیشه ظاهر میشه ،اون چیز هایی که در انسان لطیف و مخفی
است ،در اثر دوندگی و جارو جنجال و روشنایی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسان جلوه میکنه ..... )).. ((نمیخوام به قول صوفی ها نور حقیقت در من تجلی کنه،برعکس!!انتظار فرود اهریمن
رو دارم،میخوام همونطوری که هستم در خودم بیدار بشم.من از جملات براق و توخالی روشن فکرها چندشم میشه .نمیخوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق ها و موجودات زر پرست احمق درست شده،شخصیت خودمو از دست بدم.....))

تیر ۰۵، ۱۳۸۴

مرگ

چه لغت بیمناک و شوراگزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.
زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند: سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد: خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند.
آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند... .
مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند: نه توانگر می‌شناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند. بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.
اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند فریاد های ناامدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود.
هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می‌گردد اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.
ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می‌دهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می‌باشی دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب می‌کند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.
کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری...

تیر ۰۴، ۱۳۸۴

Empty

Empty vessel under the sun wipe the dust
from my face another morning black sunday

coming down again empty vessel empty veins
empty bottle wish for rain that pain again
wash the blood off my face the pulse from
my brain and i feel that pain again

im looking over my shoulder cos millions
will whisper im killing myself again maybe
im dying faster but nothing ever last i
remember a night from my past when i was
stabbed in the back and its all coming
back and i feel that pain again

i abhor you i condemn you cos this pain
will never end you got away without a
scratch and now youre walking on a lucky
path i have to laugh but youd better watch
your back

theres pathetic opposition theyre the
cause of my condition ill be coming back
for them ive a solution for this sad
situation nothing left but to kill myself
again because im so empty

خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

I hope you don't understand...

Shroud Of False
We are just a moment in time,A blink of an eye,A dream for the blind,
Visions from a dying brain,I hope you don't understand...

Kingdom

There is a whole mountain
And a river runs through it
If you split my mountain wide
You would find many rivers
Among flocks of non-white doves
And non-temptable mortals
The kingdom is much more real
And the beauty is endless
Only when tightened beyond recall
Is your necklace a blessing
Leave your pearls in the sea
You undeserved bitch
You are not worthy of such a treasure
My hand on your heart, I know there is a beatingIn this oh so bleak landscapeThere are many mountains........
but not do much water.
My Kingdom
My Kingdom
My Kingdom

خرداد ۲۱، ۱۳۸۴

Inner Silence

When the silence beckons,
And the day draws to a close,
When the light of your life sighs,
And love dies in your eyes
,Only then will I realise,
What you mean to me...

خرداد ۲۰، ۱۳۸۴


Night Visit Posted by Hello

خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

Cover


THE Silent Enigma Posted by Hello

Judgement

A long-term problem, a temporary remedy,but fuck it all anyway you can pretend to be happy.So many years of pathetic lies,empty promises and unfulfilled dreams are scattered like dust into the winds.Looking for the sun that eclipsed behind black feathered wings.Tomorrow never comes, there was only ever one day... but now it's too late.
The inequity of fateThe pains of love and hateThe heart-sick memoriesThat brought you to your knees
And the times when we were youngWhen life seemed so longNow you are left aloneWhere did it all go wrongDay after dayYou burned it all away(and it's too late)
All the hate that feeds your needsAll the sickness you conceiveAll the horror you createWill bring you to your knees