(( میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سوراخی فرو برم،تو تاریکی خودم غوطه ور بشم در خودم قوام بیام.
چون همونطوری که تو تاریک خونه عکس روی شیشه ظاهر میشه ،اون چیز هایی که در انسان لطیف و مخفی
است ،در اثر دوندگی و جارو جنجال و روشنایی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسان جلوه میکنه ..... )).. ((نمیخوام به قول صوفی ها نور حقیقت در من تجلی کنه،برعکس!!انتظار فرود اهریمن
رو دارم،میخوام همونطوری که هستم در خودم بیدار بشم.من از جملات براق و توخالی روشن فکرها چندشم میشه .نمیخوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق ها و موجودات زر پرست احمق درست شده،شخصیت خودمو از دست بدم.....))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر