تیر ۲۸، ۱۳۸۷

فکر میکنم بیمارم...

سلام مجدد به تمامی دوستانم.

چند روزی بود که حس میکردم باید بنویسم.

شاید فقط یه حس باشه ولی هست پس در موردش مینویسم.

نیمدونم چرا یه مدتی عصبی هستم.پرخاشگر شدم. با خودم دچار درگیری شدم.موزیکهایی که گوش میدادم تغییر کردن.توان بدنیم دچار عفت محسوس شده.فکر میکنم به ته خط نزدیک شدم
.دیگه انگیزه برام نمونده.

برای ادامه دادن... برای جلو رفتن.... برای هر چیزی که فکر میکنین.

اعضا بدنم رو اهدا کردم...

دیگه از دارو خوردن و درد کشیدن خسته شدم...

دیگه از خندیدن های دروغین خسته شدم...

دیگه از ابراز احساسات ....

دیگه....

آبان ۱۴، ۱۳۸۴

... And i lustreless


من رو به خاطرات بسپارید
.
.
.
دوستان بدرود

آبان ۰۶، ۱۳۸۴

....حباب های تهی عشق

با زیبائی طلائی رنگ غروب
و خورشید عشقم که در آسمانم پائین آمده
با سایه های وهم آور درختان و قبرها
در کنار سازه های د روغین و تو خالی قلب بیمارم
در کنار ستونهای در حال سرنگونی عشق

آبان ۰۱، ۱۳۸۴

...فردا


....سوگندهاي تهي و روياهاي تباه شده
...همانند غبار در بادها پراکنده شده اند در جستجوي نور اميد
!!!به اميد فردائي که هرگز نخواهد آمد

مهر ۲۶، ۱۳۸۴

..."اقیانوس های فراموش شده " امید


تاج حزن
زیبائی گریان
رایحه ای اسیر کننده
"...اقیانوس های فراموش شده " امید
...خیانتی بی صدا...
!!!خنده ای عبوس در بهشتی بی مخاطره

مهر ۲۳، ۱۳۸۴

همه ی هستی من


همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
...به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

مهر ۱۶، ۱۳۸۴

Fallen Am I ..... سقوط کرده ام


سقوط کرده ام...
!!!در تنهائی سوگندی شکسته شده
...تنها گریستم
امپراطوری من آثار یک زخم است
از خاطره زندگی زیبای او

که نامش ( همیشه ) بود


Fallen am I,
In solitude of a broken promise
...I cried aloneMy empyrean is a scar
From the memory of her beautiful life
(Forever) was her name