....امشب روح تو میخوابد و ولی یک روز درد واقعی را حس خواهی کرد
....شاید آن روز مرا آنطور که هستم ببینی
ناتوانی شکننده در طوفان احساسات
,دفعات بیشماری به تو اعتماد کردم
گذاشتم برگردی
میدونستم آرزو میکردم میدونستی
......باید فرار میکردم ولی ایستادم
شاید همیشه میدانستم
.....رویاهای شکننده من برای تو شکسته بود
امروز خودم رو به احساساتم معرفی کردم
در سکوتی دردناک بعد از سالها
با من صحبت کردند بعد از سالها
شاید همیشه میدونستم
.....رویاهای شکننده من برای تو شکسته بود
"Tonight your soul sleeps, but one day you will feel real pain,
maybe then you will see mee as I am,
A fragile wreck on a storm of emotion"
Countless times I trusted you,
Countless times I trusted you,
I let you back in,
Knowing... Yearning... you know
I should have run... but I stayed
Maybe I always knew,
Maybe I always knew,
My fragile dreams would be broken for you.
Today I introduced myself,To my own feelings,
Today I introduced myself,To my own feelings,
In silent agony, after all these years,
They spoke to me... after all these years
Maybe I always knew...
Maybe I always knew...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر