آبان ۱۴، ۱۳۸۴

... And i lustreless


من رو به خاطرات بسپارید
.
.
.
دوستان بدرود

آبان ۰۶، ۱۳۸۴

....حباب های تهی عشق

با زیبائی طلائی رنگ غروب
و خورشید عشقم که در آسمانم پائین آمده
با سایه های وهم آور درختان و قبرها
در کنار سازه های د روغین و تو خالی قلب بیمارم
در کنار ستونهای در حال سرنگونی عشق

آبان ۰۱، ۱۳۸۴

...فردا


....سوگندهاي تهي و روياهاي تباه شده
...همانند غبار در بادها پراکنده شده اند در جستجوي نور اميد
!!!به اميد فردائي که هرگز نخواهد آمد

مهر ۲۶، ۱۳۸۴

..."اقیانوس های فراموش شده " امید


تاج حزن
زیبائی گریان
رایحه ای اسیر کننده
"...اقیانوس های فراموش شده " امید
...خیانتی بی صدا...
!!!خنده ای عبوس در بهشتی بی مخاطره

مهر ۲۳، ۱۳۸۴

همه ی هستی من


همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
...به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

مهر ۱۶، ۱۳۸۴

Fallen Am I ..... سقوط کرده ام


سقوط کرده ام...
!!!در تنهائی سوگندی شکسته شده
...تنها گریستم
امپراطوری من آثار یک زخم است
از خاطره زندگی زیبای او

که نامش ( همیشه ) بود


Fallen am I,
In solitude of a broken promise
...I cried aloneMy empyrean is a scar
From the memory of her beautiful life
(Forever) was her name

مهر ۰۹، ۱۳۸۴

... طلوع جاودانه


...هر غروبی طلوعی جاودانه را به دنبال دارد
...و هر پایانی ,شروعی ازلی به همراه

مهر ۰۶، ۱۳۸۴

.....سرزمین موعود هنوز متولد نشده


....واقعیت سرد و سنگین
بوسه کم نور فراموشی
....آرزوها در افسوس
...خوشبختی در تصویری شکسته
...خداوندا ,بیا و مرا نجات بده

مهر ۰۲، ۱۳۸۴

سکوت درونی


هنگامیکه سکوت پاسخ میدهد
و روز , نزدیک به پایان است
وهنگامیکه نور زندگی ام کمرنگ میگردد
و عشق در چشمانم بمیرد
در ان هنگام خواهی دانست
!!!که برای تو چه بودم

شهریور ۲۸، ۱۳۸۴

Alone


من روحم را به تو دادم و
تو مرا در حال مرگ رها کردی
!!! ...در درون ویرانه های ذهنم...تنها





I gave you my soul
You left me dying
Within the walls Of my mind... alone

شهریور ۲۵، ۱۳۸۴

Silence سکوت


در زندگی خاموش باش
!!!گوش بده.... گوش بده...گوش بده
کلمه نوشته شده تو را خواهد بلعید
.....و ذهنت را خواهد سوزاند
Be smothered in life
Listen,listen,listen!!!
The written word will devour you
And burn your mind.

شهریور ۱۵، ۱۳۸۴

Eternity ابدیت


تا ابد رویا دیدن ,رویای یک دروغ
Forever dreaming,draming a lie

شهریور ۱۲، ۱۳۸۴

J'ai Fait Une Promesse سوگند می خورم


حالتی که بيد روی جويبار خم شده است
مانند عزاداری که برای معشوقش می گرید
مرا به یاد پائیز گزشته می اندازد
...وقتی که روی یک زانو ,خود را به تو واگذار کردم


La, vois, le saule s'incline dessus du ruisseau,
comme une personne qui se descend, criant pour l'amant.
Me rapelle d'automne, presse dans ton reverence,
je m'ai engagee a vous...

شهریور ۱۰، ۱۳۸۴

در عقلانیت بیارام


این من نیستم که میخوابم
این تو هستی که میخوابی....تو بخواب
!!!تو در جنون خفتی و من در عقلانیت
It is not I who sleeps
It is you who sleeps ... you sleep
Insane you sleep, I sleep in sanity

شهریور ۰۲، ۱۳۸۴

Fragile dreams رویاهای شکننده


....امشب روح تو میخوابد و ولی یک روز درد واقعی را حس خواهی کرد
....شاید آن روز مرا آنطور که هستم ببینی
ناتوانی شکننده در طوفان احساسات
,دفعات بیشماری به تو اعتماد کردم
گذاشتم برگردی
میدونستم آرزو میکردم میدونستی
......باید فرار میکردم ولی ایستادم
شاید همیشه میدانستم
.....رویاهای شکننده من برای تو شکسته بود
امروز خودم رو به احساساتم معرفی کردم
در سکوتی دردناک بعد از سالها
با من صحبت کردند بعد از سالها
شاید همیشه میدونستم
.....رویاهای شکننده من برای تو شکسته بود
"Tonight your soul sleeps, but one day you will feel real pain,
maybe then you will see mee as I am,
A fragile wreck on a storm of emotion"
Countless times I trusted you,
I let you back in,
Knowing... Yearning... you know
I should have run... but I stayed
Maybe I always knew,
My fragile dreams would be broken for you.
Today I introduced myself,To my own feelings,
In silent agony, after all these years,
They spoke to me... after all these years
Maybe I always knew...

مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

!!! سفری به غربت زندگی، به امید مرگ دوباره


امید را در سراب محبت به خاک سپرده‌اند
و محبت را در گرداب نفرت غرق نمودند
چه گمشدگانی که آمدند، بی ‌آنکه دوباره پیدا شوند
...ساکت و مبهم، غروب کردند، بی‌آنکه طلوعی داشته ‌باشند

مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

زندگی


زندگی چون کودکی تنهاست
ساده و غمناک
اشک سردی همچو مرواريد / می دود در جام ِچشمانش / می چکد بر خاک
زندگی زیباست
ساده و مغموم / چون غزالی در کنار چشمه ای / در خلوت جنگل مانده
از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
زندگی چون کودکی تنهاست / ساده و غمناک
زندگی زیباست

مرداد ۲۲، ۱۳۸۴

Destiny سرنوشت


من سعی کردم که تنهائی رو بکشم
.و در جاودانگی مان بیندیشم

در بی نهایت...
خاطرات منجمد شده...

اشکها را از چهره دیروز به زدا...
زمانی برای تغییر,درد ها را ازبین ببر..
فرشته سرنوشت من
ایا مرا احساس میکنی ؟
I tried to murder the lonely,
Contemplate our mortality.
Into infinity,
Frozen memory
Wipe the tears from yesterday,
A time for change,
take the pain away.
Angel, my destiny,
Can you feel me?

مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

بعضی ها


بعضی آدم ها اصلاً نبايد فکر کنند
اگر هم فکر می کنند نبايد تحليل کنند
اگر هم تحليل کردند حداقل نبايد نتيجه گيری کنند
اگر نتيجه گيری هم کردند و کار از کار گذشت
حداقل بهتر است در مورد نتيجه تفکراتشان حرف نزنند

تیر ۳۱، ۱۳۸۴

تیر ۲۸، ۱۳۸۴

به مناسبت سالروز تولدم

nemidoonam che joori shooro konam...
neveshtan kareh sakhtiyeh...
be joorat niaz dareh...
salgardeh tavaloodameh...., che tavaloodi...., kash hich vaght be vooghooooo nemipeyvast...
areeee.... hame tavalod migiran .. ma ham tavalood gereftim...
be ghooole mohamd reza frootan to filme shabe yalda :
jashneh tavaloodeh ..... mamnooeeeeeeeee ?
zaneh bi hejab nadarim..., zaneh ba hejab ham nadarim...
marde bi gheyrat nadarim...,marde ba gheyrat ham nadarim....
navare mobtazal nadarim......, mahvareh nadarim.....
sooovar ghabihee nadarim....
hashish... grass.... teryak .... zooghal khooob..... rafighe nabab ham nadarim....
raghs ... avaz.....khooshi... khandeh....beshkanoo bala bendaz...... nadarim...........
sharmandatooonam hich chizeh mamnooeeeeeeeeee kolan nadarim....
mehmooniyeh vali mehmoon nadarim....
namayesheh..... onam namayesh yeh nafareh...
halam kharabeh.....
injast ke adam mitooneh be ghooodrate sher haye anathema pey bebareh makhsoooosan zamani ke migeh.....

My paralysed heart
Is bleeding...
My love's torn apart
Desire to be free
A bleak garden to cry
When my inamorato died
Loveless so real
Lifeline of mortality
ondemned to misery
Restless oblivion forever...

!!! من هستم

نه این که چون راه می روم ، هستم .

و نه هستم چون نفس می کشم .

و نه حتی ، چون فکر می کنم پس هستم !

من هستم ،

چرا که می گریم و هنوز هم می گریم

تیر ۲۵، ۱۳۸۴

Pulled Under

Just freedom is only a hallucination ازادی تنها توهمی بیش نیست
That waits at the edge of the distant horizon که در لبه افقی در دور منتظر است
And we are all strangers in global illusion و همه ی ما در این خیال باطل غریبه ایم
Wanting and needing impossible heaven نیازمند و خواستار بهشتی غیرممکنیم
Chasing the dream as they swim out to sea در حالی که انها به سمت دریا شنا می کنند
The mirage ahead says that they can be freeسرابی که جلوی ماست نشان میدهد که انها می توانند ازاد باشند
Become lost in delusion drowning their reason گم شدن در فریب غرق شدن عقلهایشان
Swept on by the current of selfish ambition منحرف شده با جاه طلبی های روزمره
Frightened ashamed and afraid of the blame ترسان و شرمسار از مقصرشناخته شدن
The questions are screaming the answers are hiding سوالها فریاد می زنند ِ جوابها پنهان میشوند
The sickness is growing distracted condition بیماری به حالت دیوانه کننده ای رشد می کنند
You can feel the disgust and smell the confusionمی توانی نفرت را حس کنی و پریشانی را ببویی
Lying insane getting soaked in the rain دروغهای احمقانه در باران غسل داده می شود
Draining the sky of the guilt and the shame ابکشیدن اسمان ِ گناه و ننگ
The nightmare is coming the clouds are descending ابرها پایین میآیند و کابوس آغاز می شود
Pulled under two thousand metres a second ۲۰۰۰متر بر ثانیه پایین کشیده شده
Clawing at walls that just slip through my fingers چنگ زدن به دیواری که از میان انگشتانم می لغزد
Darkness consuming collapsing and breaking تاریکی می شکند ِ متلاشی می کند و تحلیل می رود
Distilled paranoia* seeped into the walls قطرات پارانویا از درون دیوارها می تراود
And filled in the cracks with the whispering calls و با نجوا شکافها را پر می کند
Shadows are forming ِ take heed of the warnings به هشدارها توجه کن ِ سایه ها پیشرفت می کنند
Creeping around at four in the morning در ۴ صبح به اطراف می خزند
Lie to myself start a brand new beginning به خودم دروغ می گویم تا یک آغاز کاملا نو داشته باشم
But i'm losing myself in this fear of livingاما خودم را در ترس از می بازم
Freedom is only a hallucination ازادی تنها توهمی بیش نیست
That waits at the edge of the places you go when you dream که در لبه جایی که هنگام رویا میروی منتظر است Deep in the reason betrayal of feeling در اعماق عقل خیانتِ احساسات
The mistakes that I made tore my conscience apart at the seemsبنظر می رسد که اشتباه هایم وجدانم را می دردFreedom is only a hallucinationازادی تنها توهمی بیش نیست
That waits at the edge of the places you go when you dream که در لبه جایی که هنگام رویا میروی منتظر است Freedom is only a hallucinationازادی تنها توهمی بیش نیست
That waits at the edge of the places you go when you dream که در لبه جایی که هنگام رویا میروی منتظر است Deep in the reason betrayal of feeling در اعماق عقل خیانتِ احساسات
The mistakes that I made tore my conscience apart at the seemsبنظر می رسد که اشتباه هایم وجدانم را می دردFreedom is only a hallucinationازادی تنها توهمی بیش نیست
That waits at the edge of the places you go when you dream که در لبه جایی که هنگام رویا میروی منتظر است

تیر ۲۴، ۱۳۸۴

خسته

خسته ام،
خسته از تمام جهان
خسته از این زمان
که بیداد است جای هر عشق،
جای هر ایمان
خسته ام،
ای تمام آدمیان
روح من از فریب ها خسته است
هر دری می زنم وفا مرده است
در به روی امیدها بسته است
از محبت کسی نمی گوید
هیچ کس عشق را نمی جوید
دوستی واژه ای است ناخوانده
سر دیوارِ بی کسی مانده
گم شدم در میان حسرت ها
حسرت دوری از شرارت ها
حسرت لحظه های آرامش
حسرت دل بریدن از غم ها
خسته ام
خسته از ریاکاران
خسته از زاهدانِ بی بنیان
خسته از این جهانِ مکاران
خسته از جستجوی بی حاصل
در پی کیمیای یک انسان
وای بر من
شکسته بال و پرم
و مرا تا دیار انسان ها
روز تاریک و راه بی پایان

تیر ۱۹، ۱۳۸۴

MS نوشته یک بیمار مبتلا به

...دستهایم کم توان شده اند آخر هفته بدی داشتم آنقدر که جمعه میخواستم قرصهایم را یکجا ببلعم اما
.لبخندی کودکی چهره ام را می شکفد
.اگر او می دانست در باغچه دیگر یاس مهربانی نمی روید آیا باز هم می خندید
اگر او میدانست پرستوی صداقت کوچ دائمی کرده آیا لبخند باز هم مهمان لبانش میماند
....اگر او می دانست ... باز هم می خندید

تیر ۱۰، ۱۳۸۴

Parisienne Moonlight (از این زیباتر امکان پذیر نیست)

I feel I know you
I don't know how
I don't know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me
I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside
You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me
And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you
Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel...To feel...

تیر ۰۷، ۱۳۸۴

فروشنده



ایمانمان را به لقمه نانی فروختیم
تا مبادا گشنه بمانیم...
خدایمان را به قطره ای آبی فروختیم
تا مبادا تشنه بمانیم.......
وجودمان را به ارضایی حیوانی فروختیم
تا مبادا انسان بمانیم.....

...بخشی از داستان کوتاه تاریک خانه اثری از صادق هدایت بزرگ


(( میخواستم مثه جونورای زمستونی تو سوراخی فرو برم،تو تاریکی خودم غوطه ور بشم در خودم قوام بیام.
چون همونطوری که تو تاریک خونه عکس روی شیشه ظاهر میشه ،اون چیز هایی که در انسان لطیف و مخفی
است ،در اثر دوندگی و جارو جنجال و روشنایی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسان جلوه میکنه ..... )).. ((نمیخوام به قول صوفی ها نور حقیقت در من تجلی کنه،برعکس!!انتظار فرود اهریمن
رو دارم،میخوام همونطوری که هستم در خودم بیدار بشم.من از جملات براق و توخالی روشن فکرها چندشم میشه .نمیخوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق ها و موجودات زر پرست احمق درست شده،شخصیت خودمو از دست بدم.....))

تیر ۰۵، ۱۳۸۴

مرگ

چه لغت بیمناک و شوراگزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.
زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند: سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد: خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند.
آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند... .
مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند: نه توانگر می‌شناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند. بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.
اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند فریاد های ناامدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود.
هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می‌گردد اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.
ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می‌دهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می‌باشی دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب می‌کند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.
کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری...

تیر ۰۴، ۱۳۸۴

Empty

Empty vessel under the sun wipe the dust
from my face another morning black sunday

coming down again empty vessel empty veins
empty bottle wish for rain that pain again
wash the blood off my face the pulse from
my brain and i feel that pain again

im looking over my shoulder cos millions
will whisper im killing myself again maybe
im dying faster but nothing ever last i
remember a night from my past when i was
stabbed in the back and its all coming
back and i feel that pain again

i abhor you i condemn you cos this pain
will never end you got away without a
scratch and now youre walking on a lucky
path i have to laugh but youd better watch
your back

theres pathetic opposition theyre the
cause of my condition ill be coming back
for them ive a solution for this sad
situation nothing left but to kill myself
again because im so empty

خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

I hope you don't understand...

Shroud Of False
We are just a moment in time,A blink of an eye,A dream for the blind,
Visions from a dying brain,I hope you don't understand...

Kingdom

There is a whole mountain
And a river runs through it
If you split my mountain wide
You would find many rivers
Among flocks of non-white doves
And non-temptable mortals
The kingdom is much more real
And the beauty is endless
Only when tightened beyond recall
Is your necklace a blessing
Leave your pearls in the sea
You undeserved bitch
You are not worthy of such a treasure
My hand on your heart, I know there is a beatingIn this oh so bleak landscapeThere are many mountains........
but not do much water.
My Kingdom
My Kingdom
My Kingdom

خرداد ۲۱، ۱۳۸۴

Inner Silence

When the silence beckons,
And the day draws to a close,
When the light of your life sighs,
And love dies in your eyes
,Only then will I realise,
What you mean to me...

خرداد ۲۰، ۱۳۸۴


Night Visit Posted by Hello

خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

Cover


THE Silent Enigma Posted by Hello

Judgement

A long-term problem, a temporary remedy,but fuck it all anyway you can pretend to be happy.So many years of pathetic lies,empty promises and unfulfilled dreams are scattered like dust into the winds.Looking for the sun that eclipsed behind black feathered wings.Tomorrow never comes, there was only ever one day... but now it's too late.
The inequity of fateThe pains of love and hateThe heart-sick memoriesThat brought you to your knees
And the times when we were youngWhen life seemed so longNow you are left aloneWhere did it all go wrongDay after dayYou burned it all away(and it's too late)
All the hate that feeds your needsAll the sickness you conceiveAll the horror you createWill bring you to your knees

خرداد ۰۹، ۱۳۸۴


Darkness Mind
 Posted by Hello

Forgotten Hopes...

Hey you rotting in an alcoholic empty shellBanging on the walls of your intoxicated mindDo you ever wonder why you were left aloneAs your heart grew colder and finally tourned to stone
Did I punish you for dreaming?Did I break your heart and leave you crying?Don't you ever dream of escaping...
Pathetic oblivionForgotten hopes buried in your soul's lonely gravePathetic oblivionRemember how you were before you locked your heart away
Did I punish you for dreaming?Did I break your heart and leave you crying?Don't you ever dream of escaping...

خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

one Last Goodbye

How I needed you
How I grieve now you're gone
In my dreams I see you
I awake so alone

I know you didn't want to leave
Your heart yearned to stay
But the strength I always loved in you
Finally gave way

Somehow I knew you would leave me this way
Somehow I knew you could never stay
And in the early morning light
After a silent peaceful night
You took my heart away
And I grieve

In my dreams I can see you
I can tell you how I feel
In my dreams I can hold you
And it feels so real

I still feel the pain
I still feel your love
I still feel the pain
I still feel your love

Somehow I knew you could never, never stay
And somehow I knew you would leave me
And in the early morning light
After a peaceful night
You took my heart away
I wished, I wished you could have stayed
Thk to IcaruS
Posted by Hello

the Sullen Sulcus Posted by Hello

خرداد ۰۶، ۱۳۸۴

Restless Oblivion forever...

Gothic metall Posted by Hello
My paralysed heart Is bleeding...My love's torn apart Desire to be free A bleak garden to cry When my inamorato died Loveless so real Lifeline of mortality Condemned to misery Restless oblivion forever A bleak garden to cry When my inamorato died My visionary dreams are vanquished Aspirations fade away Reverence dies withinA bleak garden to cryWhen my inamorato died ...